میمه با خرد و اراده جمعی می تواند بحران را پشت سر بگذارد

بسمه تعالی

میمه با خرد و اراده جمعی می تواند بحران را پشت سر بگذارد

میمه ای شهر قشنگ آرزو              ای که داری از جوونی رنگ و بو

راستی آیا ما از اجداد و گذ شتگان خود ناتوانتریم؟ آنان هر طور که بود قدم به قدم میمه را آباد کردند. سال دمه ای را گذراندند، سال سیلی را گذراندند و بدتر سال قحطی را هر طور بود پشت سر گذاشتند. بارها شکستند و امیدوارانه و آرام آرام باز پا گرفتند و حیات و زندگی را به شهر و دشت و باغ خود بخشیدند.دوران ناامنی و حکومت ظالمانه حکام جائر را از سر گذراندند و با سخت کوشی و صبوری ظفر یافتند.بر صدها بلا و مصیبت  با امید به الطاف بیکران الهی و تلاش مداوم فائق آمدند و بالاخره با افتخار و ابرومندی به دیار باقی شتافتند که خدایشان رحمت کند. اما میراث گرانبهای خود را به یکی دو نسل اخیر دادند با امید اینکه این چرخ زندگی اگر نه تندتر که با همان سرعت قبلی خود بچرخد. میمه هر روز آباد و آباد تر شود و شعله زندگی هر روزپر فروغ تر از قبل و با حرارت و شور بیشتر باشد "ورنه خاموش است و خاموشی گناه ما است."

خوب وضع فعلی میمه را هم که همه می دانند و کارش از گفتن گذشته است. درست مثل بیمار محتضری که هر دم انتظار نفس آخرش می رود.

حال آنچه که فوق العاده مهم است بررسی علل و عوامل آن بطور آگاهانه و عالمانه و بدور از پیش داوری است. ابتدا بدرستی درد را بشناسیم و سپس در پی درمان آن برآییم.

بنظر نگارنده شناخت علت اصلی در توجه به دو نکته اساسی است :

1- مایوس کردن نخبگان توسط عوام الناس بدلیل حق ناشناسی و بی توجهی و حتی بعضا اهانت و آذار ایشان

2- رنجش نخبگان و تصمیم به مهاجرت از زادگاه ابا و اجدادی خود و عدم توجه به فقر فرهنگی و اقتصادی توده مردم

حال نتیجه این دو عامل نامیمون چیست؟ نتیجه همانا ایجاد چرخه معیوب که بسرعت باور نکردنی جامعه را به سوی زوال و اضمحلال به پیش می برد. برای اینکه تصوری از اهمیت و شدت چرخه معیوب داشته باشید، تصور کنید مصدومی دچار خونریزی است و خون زیادی از دست می دهد لذا چون حجم خون در حال گردش  در بدن بدلیل خونریزی مرتب کم و کمتر می شود قلب برای جبران آن بر سرعت و شدت ضربان های خود می افزاید و باز افزایش فشار و سرعت حرکت خون بر وخامت خونریزی افزوده می کند و باز وخامت خونریزی به شدت و سرعت بیشتر ضربانات قلب و  همینطور می رود تا در فرصت کوتاهی اگر به وضع بیمار رسیدگی نشود او را به ورطه هلاکت بکشاند.

 مطمئنا سرانه میمه ازلحاظ داشتن افراد نخبه از سرانه کل کشور بالاتر است و گواه آن تعداد فوق العاده عالمان و اندیشمندان   و اساتید و ادبا و شعرا و اطبا و مهندسین و مورخین و معلمین و ارباب هنر و صنعت است که در اقصی نقاط کشور به ارائه خدمت مشغول هستند و آمار این قبیل افراد را در ایامی چون تاسوعا و عاشورا یا عید نوروز می توان ملاحظه کرد.لیکن در وضع فعلی چه باید کرد؟ و که باید کرد؟

بنظر بنده تمام افرادی که بهر دلیل لطف خداوند شامل حال ایشان شده و از مقبولیت و مطلوبیت در بین مردم برخوردار هستند-که ممکن است الزاما از اعضای شورای شهر و فلان اداره و بهمان سازمان نباشند- این بزرگواران باید این نعمت الهی را قدر بدانند و شکر آن بجای آورند که قطعا در روز واپسین از بابت آن مورد سوال خواهند بود. اینان باید کمر همت بسته و پیشقدم گردند. جلساتی را کارسازی نمایند و در هر زمینه تخصصی(فرهنگی، اجتماعی، کشاورزی،بهداشت و درمان، صنعت و معدن، شهر سازی و ...) از متخصصین متعهد و قابل که بحمد ا. کم هم نیستند دعوت بعمل آورند و چاره کار و راه برون رفت از وضع موجود را از ایشان بخواهند.سپس در جلسات هم اندیشی و جمع بندی نظرات صائب و مفید جمع بندی و به شکل ایده های اجرایی و عملیاتی تبدیل گردد. آخر تا کی هر چه از میمه و وضع آن می شنویم یا می خوانیم انتقادات بدون پاسخ یا حتی توجه در حد تبیین درستی یا نادرستی آنها از بعض تشکیلات شهری باشیم و شهر نیز همانطور که عرض شد در چرخه معیوب باشد که نتیجه آن مهاجرت تامل برانگیز نخبگان از میمه و جایگزینی ایشان با مشتی افغانی و کرد و ... خواهد بود. مردم بعضا دلشان را به مبلغ ناچیز مال الاجاره ای خوش کرده اند که در مقابل به تاراج رفتن تمام دشت و باغ وآب و خاک و مهمتر از همه فرهنگ و زبان و هویت میمه و میمه ای توسط مهمانان ناخوانده ای است که عنقریب صاحب خانه را از خانه اش خواهند راند، عایدشان می شود.

آیا واقعا کسی به فکر بلایی که در آینده ای نه چندان دور به سر میمه می آید هست؟ آیا اینکه افغانی ها بهتر از کارگر ایرانی کار می کند دلیل منطقی و عقلانی است که این همه بلا را به جان وطن و زادگاه خود بخریم و فراموش کنیم که کارگرهای وطنی نیز درست به همین علت و بخاطر بودن افاغنه اینطور شده اند مگر قبلا که افاغنه نبودند همه کارها روی زمین مانده بود؟

باری " شرح این هجران و این خون جگر         این زمان بگذار تا وقت دیگر"

ضمنا اگر سروران عزیز اجازه دهند و پیشنهاد بنده را دخالت نابجا تلقی نفرمایند برای شروع از محضر بزرگوارانی چون جنابان آقایان حاج محمد بیکیان،حاج عبدارضا شیبانی، حاج خسرو مقصودی، حاج علی جمالی و دیگر بزرگوارانی که صلاح بدانند با هماهنگی مسئولین محترم شهر مثل امام جمعه محترم و شورای محترم و... اولین جلسه را هر چه زودتر در این خصوص برگذار نمایند. بنده کمترین هم اگر کاری از دستم بر آید در خدمت همه دوستان و بزرگواران هستم.

ضمنا نقل تمام یا هر قسمت از این نوشتار  کمک به انتشار  آن و سبب امتنان خواهد بود.

خداوند همه را مشمول رحمت و عون خود قرار دهد. انشا الله                والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته

            عباسعلی اسکندریان – اصفهان 26/10/1390

                                                                                                                                                                                                                                                             

 

تسلیت باد

بسمه تعالی

آقا حسین جان

ای که مظلومیت از مظلومیت حیران شده

دیدگان هستی اندر ماتمت گریان شده

دور گردون هیچ روزی همچو روز تو ندید

ز آن همه ایام که اندر ظل شب پنهان شده

اربعین سرور و سالار شهیدان حضرت سیدالشهدا(ع)

را به همه تسلست و تعزیت عرض می کنم.

دکتر اسکندریان

بهترين لحظات زندگي از نگاه چارلي چاپلين  
بهترين لحظات زندگي از نگاه چارلي چاپلين
 
To fall in love
عاشق شدن
 
To laugh until it hurts your stomach
.آنقدر بخندي كه دلت درد بگيره
 
To find mails by the thousands when you return from a
vacation.
بعد از اينكه از مسافرت برگشتي ببيني
هزار تا نامه داري
 
To go for a vacation to some pretty place.
براي مسافرت به يك جاي خوشگل بري
 
To listen to your favorite song in the radio.
به آهنگ مورد علاقت از راديو گوش بدي
 
To go to bed and to listen while it rains outside.
به رختخواب بري و به صداي بارش بارون گوش بدي
 
To leave the Shower and find that
the towel is warm
از حموم كه اومدي بيرون ببيني حو له ات گرمه !
 
To clear your last exam.
آخرين امتحانت رو پاس كني
 
To receive a call from someone, you don't see a
lot, but you want to.
كسي كه معمولا زياد نمي بينيش ولي دلت
مي خواد ببينيش بهت تلفن كنه
 
To find money in a pant that you haven't used
since last year.
توي شلواري كه تو سال گذشته ازش استفاده
نمي كردي پول پيدا كني
 
To laugh at yourself looking at mirror, making
faces.
براي خودت تو آينه شكلك در بياري و
بهش بخندي !!!
 
Calls at midnight that last for hours.
تلفن نيمه شب داشته باشي كه ساعتها هم
طول بكشه
 
To laugh without a reason.
بدون دليل بخندي
 
To accidentally hear somebody say something good
about you.
بطور تصادفي بشنوي كه يك نفر داره
از شما تعريف مي كنه
 
To wake up and realize it is still possible to sleep
for a couple of hours.
از خواب پاشي و ببيني كه چند ساعت ديگه
هم مي توني بخوابي !
 
To hear a song that makes you remember a special
person.
آهنگي رو گوش كني كه شخص خاصي رو به ياد شما
مي ياره
 
To be part of a team.
عضو يك تيم باشي
 
To watch the sunset from the hill top.
از بالاي تپه به غروب خورشيد نگاه كني
 
To make new friends.
دوستاي جديد پيدا كني
 
To feel butterflies!
In the stomach every time
that you see that person.
وقتي "اونو" ميبيني دلت هري
بريزه پايين !
 
To pass time with
your best friends.
لحظات خوبي رو با دوستانت سپري كني
 
To see people that you like, feeling happy
.كساني رو كه دوستشون داري رو خوشحال ببيني
 
See an old friend again and to feel that the things
have not changed.
يه دوست قديمي رو دوباره ببينيد و
ببينيد كه فرقي نكرده
 
To take an evening walk along the beach.
عصر كه شد كنار ساحل قدم بزني
 
To have somebody tell you that he/she loves you.
يكي رو داشته باشي كه بدونيد دوستت داره
 
remembering stupid
things done with stupid friends.
To laugh .......laugh. ........and laugh ......
يادت بياد كه دوستاي احمقت چه كارهاي
احمقانه اي كردند و بخندي
و بخندي و ....... باز هم بخندي
 
These are the best moments of life....
اينها بهترين لحظه‌هاي زندگي هستند
Let us learn to cherish them.
قدرشون رو بدونيم
 
"Life is not a problem to be solved, but a gift to be enjoyed"
زندگي يك هديه است كه بايد ازش لذت برد
نه مشكلي كه بايد حلش كرد
چاپلين مي گويد :
وقتي
زندگي 100 دليل براي گريه كردن
به تو نشون ميده
تو 1000 دليل براي خنديدن
به اون نشون بده
 
 
 
 
 

هیهات رود از دل من یاد عزیزان

بسمه تعالی

دیگر خبری نیست مرا، نی خبر من      دیگر ثمری نیست مرا، نی ثمر من

افسوس گذشت عمر ولو باورمان نیست        فرصت ندهد دست که گیرم خبر  من

یاران به کجایند که من هر چه بجستم           زانها اثری نیست و ندارند اثر من

یکبار نشد نوبت خوشحالی و شادی           قسمت شده خون دل و چشمان تر من

صد آه و تحسر ز تو ای چرخ جفا کار        یکبار نگشتی تو بدون خطر من

در خاطر ما چیست از آن عمر که بگذشت     ازکودکی  ام تا شب پیرانه سر من

ده ها مه و سال آمده و رفته ولیکن             امید یکی روز خوش  است و بصر من

از یاد رفیقان چه بگویم که بسوزد               از ماتمشان سینه و چشم و جگر من

هیهات رود از دل من یاد عزیزان               یاران شهیدی که برفتند ز بر من

نامی تو دگر چاره   ناچار ندانی                  الا که بتابد به تو هاشم قمر من

 

عباسعلی اسکندریان (نامی) 17/10/1390 اصفهان

عبرت های تاریخ

 
عبرت های تاریخ
 
فتنه 88 همچون دیگر مقاطع حساس تاریخ انقلاب پر بود از آزمایش برای "مردم" و "خواص" و تکرار تجربه های معروف تاریخی. نقش آفرینی شایسته و کم نظیر مردم در این برهه خطیر با حضور بصیرانه در میدان نظر و عمل که اوج آن حماسه 9 دی بود، بر همگان آشکار شد.


اما رویکرد سوال برانگیز عده ای از خواص مطرح، موجب شد که شخصیت ها و مردم بصیر ایران اسلامی آنان را به برخی شخصیت های مشهور صدر اسلام تشبیه کنند. این شخصیت های خوش سابقه و انقلابی جمهوری اسلامی گرچه همانند برخی بزرگان صدراسلام کارنامه ای ارزشمند و اثرگذار در حکومت اسلامی داشتند اما درست مانند آنان که در فتنه های دوران ائمه معصومین(ع) غرق شدند، در آزمایش حساس فتنه 88 زانو خم کردند و چرب و شیرین دنیا آنان را فریفت و به سقوط مرگبار کشاند.

اما نه تنها در صدر اسلام که در تاریخ بلند ادیان الهی، خواصی كه "بد عاقبت" شدند بسيار فراوانند اما در اینجا هفت نمونه را که در کتاب گفتار معصومين(عليهم السلام) نوشته آیة الله مکارم شیرازی آمده، بيان مى كنيم که خالی از لطف نیست:

1. بلعم باعورا كه از دانشمندان بنى اسرائيل بود، مقامش آنقدر بالا رفت كه مستجاب الدعوه شد، و حضرت موسى (عليه السلام) از او به عنوان مبلّغ استفاده مى كرد، ولى بر اثر تمايل به فرعون و وعده و وعيدهاى او از راه حق منحرف شد و همه كرامات خود را از دست داد، تا آنجا كه در صف مخالفان موسى (عليه السلام) قرار گرفت. اين موضوع به زمان موسى (عليه السلام) يا ساير پيامبران اختصاص نداشته و بعد از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) و تا به امروز نيز ادامه دارد كه بلعم باعوراها علم و دانش و نفوذ اجتماعى خود را در برابر درهم و دينار يا مقام و يا به خاطر انگيزه حسد در اختيار گروه هاى منافق و دشمنان حق قرار داده و مى دهند.

اين افراد ويژگى هايى دارند كه قرآن در آيات 176 و 175 سوره اعراف آن ويژگى ها را چنين بيان مى كند: آنها هواپرستانى هستند كه خداى خود را فراموش كرده و همّتهايى پست دارند و تحت وسوسه هاى شديد شيطان قرار دارند و به آسانى قابل خريد و فروشند، آنها همانند سگهاى بيمارى هستند كه هرگز سيراب نمى گردند. (1)

چون فرعون تصميم گرفت موسى و يارانش راتعقيب كند به بلعم باعورا گفت: از خدا بخواه كه موسى و اصحابش به دست ما گرفتار شوند. او پذيرفت و به طرف موسى (عليه السلام) و اصحابش به راه افتاد تا آنها را نفرين كند. چهارپاى وى از حركت امتناع ورزيد، بلعم باعورا حيوان را زد; خداوند حيوان را به زبان آورد و حيوان گفت: واى بر تو چرا مرا مى زنى؟ آيا مى خواهى همراه تو بيايم كه تو پيامبر خدا و قومش را نفرين كنى؟ بلعم باعورا آنقدر آن حيوان را زد تا جان داد. در اين هنگام اسم اعظم از دست او رفت. (2)

2. سعد وقاص از سابقين در اسلام است كه پيش از ابوبكر مسلمان شد و يكى از نامه نويسان پيامبر (صلى الله عليه وآله) بود، امّا عاقبتش بد شد و با امام على (عليه السلام) بيعت نكرد ولى پس از امام (عليه السلام) وقتى شنيد كه معاويه به سبّ و لعن على (عليه السلام) مى پردازد بر او وارد شد و گريست و در باب فضايل اميرالمؤمنين (عليه السلام) سخن گفت و حديث «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا علىٌّ مَوْلاه » و حديث مباهله و حديث منزلت را به رخ معاويه كشيد.

معاويه او را از شام بيرون كرد و به فرماندار مدينه نوشت تا سعد وقاص را مسموم كند و او هم عمل كرد و سعد را مسموم كرد. سعد نه با حكومت حق كنار آمد و نه با حكومت باطل و خَسِرَالدُنيا و الآخِرَة شد. (3)

3. حسان ، شاعر پيامبر(صلى الله عليه وآله) هم متأسّفانه با همه درخشش به مشكل تلوّن (در آغاز زندگى ايمان قابل قبول داشتند ولى بد عاقبت شدند) دچار شد. او شعرى كه درغدير سرود به جاى كلمه مولا كلمه امام را آورد:

وَ قالَ لَهُ قُمْ يا علىُّ فاِنَّنِي *** رَضِيتُكَ مِنْ بَعْدِى اِماماً و هادِياً
«پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود: يا على برخيز كه من تو را به عنوان امام و هادى مردم پس از خودم برگزيدم».

همين حسان پس از پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به انحراف گراييد و در زمان خلافت على (عليه السلام) ، عثمانى از آب درآمد و در خطّ مخالف قرار گرفت; و از اينجا سرّ كيفيّت دعاى پيامبر (صلى الله عليه وآله) در حقّ او معلوم مى گردد كه فرمود: «لا تَزالُ يا حَسّانُ مُؤيَّداً بِروحِ القُدُسِ ما نَصَرْتَنا بِلِسانِك ; تا زمانى كه با زبانت ما را يارى مى كنى مورد تأييد مى باشى».

4. قيس بن عمرو بن مالك كهلانى معروف به نجاشى شاعر، از اهل نجران يمن و از ياران امام على (عليه السلام) بود در صفّين به جنگ با شاعران شام رفت، پس از جنگ صفّين در ماه رمضان به كوفه آمد و مهمان دوست خود ابوسماك شد. ولى در آن روز ناهار خوردند و شراب نوشيدند و مست شدند، امام (عليه السلام) 80 تازيانه به خاطر شراب خوارى و 20 تازيانه به خاطر بى حرمتى به ماه مبارك رمضان به عنوان حد به او زد. از حضرت جدا شد و به معاويه پيوست.

5. طلحه از قريش و از اهل مكّه و از پيشگامان در اسلام است، در جنگهاى زيادى حضور داشت ولى سرانجام در جنگ جمل شركت كرد و كشته شد.

6. زبير از خواصّ پيامبر(صلى الله عليه وآله) و پسر عمّه حضرت و پسر صفيّه دختر عبدالمطَّلب است. او از علاقه مندان على (عليه السلام) و در دوران غربت پس از ارتحال پيامبراكرم (صلى الله عليه وآله) تا به خلافت رسيدن امام (عليه السلام) همراه حضرت بود. زبير وقتى ديد على (عليه السلام) را با اهانت به مسجد مى برند با شمشير به آنها حمله كرد و خروش برآورد: «يا مَعْشَرَ بَنِى هاشِم أَيُفعَلُ هذا بعلىّ و أَنْتُم أحياء; آيا شما زنده ايد و با على اينگونه رفتار مى شود».

او از وفاداران به امام على (عليه السلام) بود، وقتى على (عليه السلام) فرمود: وفاداران من فردا صبح با سرهاى تراشيده و همراه با سلاح به منزل من بيايند، تنها سلمان، ابوذر، مقداد و زبير به وعده خود وفا كردند; و نيز در شوراى شش نفره اى كه عمر تشكيل داد او حامى على (عليه السلام) بود. امّا سرانجام دنيا او را فريفت و فتنه جمل را به پا كرد و در همين فتنه كشته شد و امام (عليه السلام) شمشيرش را گرفت و فرمود: «سَيْفٌ طَالَما جَلى الكَرْبَ عن وَجْهِ رَسولِ الله... ; چه زمان طولانى اين شمشير گرد اندوه از چهره رسول خدا زدود».

و آن حضرت فرمود: تا زمانى كه فرزند زبير يعنى عبدالله به دنيا نيامد او از ما اهل بيت بود، امّا عبدالله سبب گمراهى او شد.

7. على (عليه السلام) در جلسه اى كه جمعى از صحابه پيامبر (صلى الله عليه وآله) از جمله أنَس بن مالِك حاضر بودند، فرمود: اى حاضران، كدام يك از شما با گوش خود شنيده است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله) در غدير خم فرمود: «مَنْ كُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلىٌّ مَوْلاه »

جمعى از جاى برخاستند و گواهى دادند ولى انس بن مالك شهادت نداد، امام به او فرمود: چه چيز باعث شد كه شهادت ندهى؟ گفت: پير و فراموش كار شده ام. امام فرمود: «اللّهُمَّ إن كانَ كاذِباً فَارْمِهِ بَيْضاءَ لا تُخْفِيها العِمامَة ; خدايا اگر دروغ مى گويد سفيدى (بيمارى پيسى) در صورتش پديد آور كه قابل مخفى كردن با عمامه نباشد». او به اين بيمارى دچار شد و تا آخر عمر با او بود.

نمونه هاى ديگرى كه علاقه مندان مى توانند به تاريخ مراجعه كنند عبارتند از:
عبدالله بن زبير، عبدالله بن عمر، أشعث بن قيس، عبيدالله بن عباس، شريح قاضى، شمربن ذى الجوشن، شبث بن ربعى، عمر سعد.