مژده که مولا علی پای به دنیا نهاد

بسمه تعالی

 

با عرض سلام و شادباش

 

سالروز تولد مولود کعبه؛ جان هستی؛ الهه عشق و ذوالفقار

ترنم عطوفت؛ نسیم سرشار از شبنم مهر و شفقت، انسان کامل

ولی الله اعظم مولی الموحدین، حضرت علی ابن ابی طالب  و روز

پدر را به پیروان عالم و عامل حضرتش و تمامی پدران دنیا و همه

دوستان عزیز تبریک و تهنیت عرض نموده به همین مناسبت شعر

زیر را به محضر مبارک ان جناب و دوستدارانش تقدیم می دارم.

امید که مقبول افتد.

     پرده به یکسو شد و درب حرم باز شد     حریم بیت الهی جلوگه راز شد

 

نور علی زان میان بر همه آفاق شد        زهره به رقص آمد و کوه در آواز شد

 

غریو تکبیر خاست  ارض و سما شاد شد   زبان کروبیان به حمد حق باز شد

 

قلب ابوطالب و فاطمه شاداب شد      فاطمه بنت اسد صاحب آن ناز شد

 

هزار حمد وثنا، خدای منت نهاد

مژده که مولا علی پای به دنیا نهاد

 

 

لنگر ارض و سما علی اعلی رسید     غنچه هستی شکفت نوگل حمرا دمید

 

همای توفیق بر شانه انسان پرید          عصاره لامکان کعبه دلها رسیدسموم الحاد رفت نسیم ایمان وزید /موسم حسرت گذشت شادی جانها رسید

 

خدا بود میزبان مژده که میهمان رسید     وصی پیغمبر و همسر زهرا رسید

 

هزار حمد وثنا، خدای منت نهاد

مژده که مولا علی پای به دنیا نهاد

 

فقط خدا عالم است به قدر و جاه علی    مظهر نور خداست رخ چو ماه علی

 

ملک سلیمان دگر ز رونق خود فتاد    فخر دو عالم شده حشمت و جاه علی

 

تمام هستی طفیل هستی مرتضی است   آدم و جن و ملک خیل سپاه علی

 

خدا کند افتخار به خلقت بوتراب     خدا دهد " هل اتی" به شان و جاه علی

 

هزار حمد وثنا، خدای منت نهاد

مژده که مولا علی پای به دنیا نهاد 

 

سلامت؛خوشبخت و شاد باشید با علی و یا علی

 

دکتر اسکندریان(نامی)

 

 

 

 

هوالجمیل

 

 

آخرین بهانه

 

برای بودن من آخرین بهانه تویی

برای خواندن من آخرین ترانه تویی

 

قبول و رد مخالف چه ارزشی دارد

در اینکه بهر تو بودن خود بهانه تویی

 

غزل نه اینکه فقط جان گرفت با نامت

که بیت اول هر شعر عاشقانه تویی

 

تو طالبی و تو مطلوب ای رفیق عزیز

در اوج  صدق،  مناجات عارفانه تویی

 

تو لا مکانی و البته لا مکان بی تو

نموده است به دلهای سوته خانه تویی

 

تمام رفتنی و ماندگار ملک تویی

تو بوده ای ازلی، هست جاودانه تویی

 

تو خود جمیلی و کل جمال هم از تو

یگانه بوده ای و باز هم یگانه تویی

 

به عزتت که نامی خسته را دریاب

گداست بر در و  هم صاحب آستانه تویی

 

دکتر اسکندریان(نامی)

 

زیبا از مولوی زیبا

 

بسمه تعالی

این شعر زیبا از حضرت مولانا تقدیم به همه دوستان عزیز

فقط خواهش می کنم به من خورده نگیرند بعض دوستان که چرا مثلا به زبان انگلیسی نیز آمده است از آنجا که کل این مطلب به صورت یک پست الکترونی برایم رسیده بود برای حفظ امانت عینا آن را آوردم.

موفق باشید.

   

This is very Beautiful calligraphy and of course Poetry.  It is:

Not Christian or Jew or Muslim,

Not Hindu, Buddhist, Sufi, or Zen.

Not any Religion or Cultural System.

I am Not from the East or the West,

Not out of the Ocean or up from the Ground,

Not Natural or Ethereal,

Not composed of Elements at All.

I do not Exist, am not an Entity

in this World or the Next,

did not descend from Adam and Eve

Or any Origin Story.

My place is placeless,

A trace of the traceless.

Neither Body or Soul.

I belong to the Beloved,

I have seen the two Worlds as One,

and that One call to and Know,

First, Last, Outer, Inner,

Only that breath-breathing

HUMAN BEING. RUMI

 

molana.jpg

نه مرادم نه مریدم

نه پیامم نه کلامم

نه سلامم نه علیکم

نه سپیدم نه سیاهم

نه چنانم که تو گویی

نه چنینم که تو خوانی

و نه آنگونه که گفتند و شنیدی

نه سمائم نه زمینم

نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم

نه سرابم

نه برای دل تنهایی تو جام شرابم

نه گرفتار و اسیرم

نه حقیرم

نه فرستادۀ پیرم

نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم

نه جهنم نه بهشتم

چُنین است سرشتم

این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم

بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم...

گر به این نقطه رسیدی

به تو سر بسته و در پرده بگویــم

تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را

آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی

خودِ تو جان جهانی

گر نهانـی و عیانـی

تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی

تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی

تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی

به تو سوگند

که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی

نه که جُزئی

نه که چون آب در اندام سَبوئی

Raghse_Sama (1).jpg

دل آیینه هم لک زد ز شوق دیدن رویت    

بسمه تعالی

دل آیینه

  دل آیینه هم لک زد ز شوق دیدن رویت    

    جهانی پای در زنجیر و بند حلقه مویت

 

  چه حکمت بوده در روز ازل در کار تو زیبا  

    به مشتاقان نمی بخشی برات دیدت رویت

 

  خوشا آنانکه می یابند روزی این سعادت را   

   که گردند از مریدان و مقیمان سر کویت

 

  من بیمار را در یاب هلا ای یوسف زهرا(س)  

   که  می یابد شفا درد من از چشمان جادویت 

 

  نه طاقت آورم دوری  نه راه چاره ای دانم    

    مگر خود لطف بنمایی به عشاق بلا جویت

 

  برایم پیرهن بفرست که گشته دیده گانم کور 

     که چون یعقوب می جویم شفا از نکهت  و بویت

 

  مرا در یاب و ره ده در صف دلدادگان خود       

   که  نامی هم شود در زمره یاران نیکویت

 

                     دکتر عباسعلی اسکندریان (نامی)

                                                           ۲۰/۳/۱۳۸۶

داستانی واقعی جالب و شنیدنی

اول قصه است  بسم ا.                                               وحده لا اله الا ا.

 

داستانی واقعی جالب و شنیدنی

           

             در حقیقت این یک خاطره است که سالها

بر برگی از دفتر خاطرات ذهن من نقش بسته است. 

گر چه قدری رنگ و رو رفته شده در عوض اظهار آن

برای اولین بار بعد از درست سی و دو سال  ارزش

 این را دارد که دستی بر آن زنیم و گرد گذر ایام را از ان

بر گیریم. ای کاش می شد عمر رفته را نیز به همین

 سادگی برگرداند ولی افسوس که نمی شود

 به قول شوریده شیرازی:

" من همی خواهم که عمر رفته باز اید  نیاید"

                    هیچوقت یادم نمی رود اخرین روزهای

 اسفند ماه سال 1354 را که من محصل سال اول

 دبیرستان جمشید سابق و دکتر شریعتی فعلی  زادگاهم

 میمه اصفهان بودم. آنوقتها  مدارس یک شیفته و در

 دو نوبت صبح و بعد از ظهر دایر بود. ما  همیشه مسیر از منزل

 به مدرسه و بلعکس را پیاده طی می کردیم.

 انروز بعد از طهر یکی ازمعدود روزهای  گرم اسفند ماه

 میمه بود و من نیز طبق معمول از منزل عازم دبیرستان

 بودم مسیر من طوری بود که از جلو درمانگاه میمه که

 آن زمان تنها مرکز بهداشتی – درمانی میمه بود می گذشت.

   حدود بیست دقیقه ای به ساعت 14 – دو عصر- باقی مانده بود .

 من از دور زن جوانی را  دیدم که    با داشتن پسر بچه ای

 4-3 ساله در بغل از خودروی پیاده و با شتاب به سمت

 درب ورودی درمانگاه که  در ان ساعت بسته بود دوید و

با شیون و فریاد اسم کسی را صدا می زند و به نرده های

 خشن درب اهنی می کوبید .  حساس شده و با سرعت

 بیشتری به سمت درمانگاه حرکت کردم .  چند نفر دیگر نیز

با دیدن ان صحنه به سمت درب   آمدند درست وقتی به

جلوی در رسیدم  نگهبان درمانگاه مرحوم حاجی

 حسن ایراندوست درب را از داخل باز کرد  و زن

سراسیمه و نعره زنان به سمت داخل درمانگاه دوید.

 از در ورودی تا محل ساختمانی که مطب دکتر , 

 داروخانه کوچک , اطاق تزریقات و سالن انتظار در آن

 قرار داشت  حدود 70-60   قدمی می شد.

 زن همچنان به شتاب می دوید و می شنیدم که

 مرحوم ایراندوست مرتب با صدای بلند به او می گفت:

" نترس, نترس  طوریش نشده , حالش خوبه الحمدا...."

 ولی گویا گوش زن جوان این حرفها را نمی شنید

 و در حالی که با پسر کوچولویش هر دو گریه می کردند

 یکسره  به سمت ساختمان  می دویدند و ما هم همچنان

مات و مبهوت  ناظر این صحنه بودیم و انقدر لحظات

 زود می گذشت و همه چیز بسرعت اتفاق می افتاد که

 فرصت نشده بود که از کسی بپرسیم که چه اتفاقی

 افتاده است. فقط ساکت بودیم و نگاه می کردیم.

 ناگهان دیدیم همانطور که این زن و پسرش گریه کنان

 علی - علی را با صدایی ضجه مانند فریاد می کردند

 و به سمت در ورودی ساختمان مطب می دویدند ناگاه

 مرد جوانی با رنگ پریده و لباسی خاک الود با

 پای خود از ساختمان بیرون امد و به سمت زن و بچه

 دوید و اندو را در آغوش کشیده و هر سه شروع

 به گریه کردند و دقیقا این صحنه ای بود که به عمرم

 کم دیده ام و هرگز انرا از یاد نمی برم.

 و جالب اینکه در عرض چند ثانیه گریه ها به مخلوط

خنده و گریه تبدیل شد و همچنان ان سه در وسط حیاط

 درمانگاه که در واقع باغی بزرگ و خوش منظره  بود

 همدیگر را در اغوش داشتند و جوانه های خنده بر

 روی لبانشان مانند جوانه درختان درمانگاه  نوید بهار و

 شادی زندگی می داد شکوفا می شد.

 آنوقت تازه فرصتی شد تا منهم  اشک شوق و

 شعفی که بر گونه ام می لغزید را با دستمال کوچک جیبی ام

 پاک کنم و شرح ما جرا را از مرحوم ایراندوست جویا

 شوم که ایشان گفت:

          " اینها با ماشین پژو( 504) خود عازم اصفهان بودند

 که یک  کیلومتری بعد از میمه و نرسیده   به وزوان

 ماشینشون چند معلق زده طوریکه باور نمی شود

 کرد  کسی از داخل این ماشین زنده بیرون امده باشد.

 ماشینهای عبوری شوهر را که شوکه و بیهوش شده بود

 زودتر از همسر و فرزندش که بهوش بودند به درمانگاه

رسانده بودند و زن تا قبل از روئیت شوهرش فکر می کرد

 شوهرش مرده است."

   و به این خاطر بود که زن آنقدربی تابی می کرد و پس

 از دیدن شوهرش که سالم بود و با پای خود نزد انها

 آمده بود با ناباوری در آغوش گرفته و گریه و خنده  می کردند.

            من که تازه به خود آمده بودم دیدم چند دقیقه هم

 از ساعت دو گذشته و هنوز به مدرسه نرفته ام.

 کتابها را محکم گرفته و به شتاب به سمت دبیرستان

 رفتم با خاطره زیبایی که برای همیشه  در ذهنم ماندگار شد.

امیدوارم توانسته باشم زیبایی عواطف انسانی  را

در این واقعه خوب بیان کنم.  

والسلام-   اسکندریان.

  

هر خدمتی که کردیم بی مزد بود و منت

بسمه تعالی

هر خدمتی که کردم بی مزد بود و منت

یارب مباد کس را مخدوم بی عنایت

خدمت تمام بزرگواران بیننده سلام

                 با نهایت تواضع, ارادت و دعای خیر خود را به میمه و اهل آن تقدیم می دارم. در چند روز گذشته نظرات متفاوتی از مراجعین به گاهنگار میمه اصفهان داشتم. که به همه احترام می گذارم و نکاتی را به استحضار می رسانم. دلیل عمومی بودن این مکتوب این است که بعضی از بزرگوارانی که اتفاقا خیلی با حدت و شدت نظر داده اند ولی متاسفانه با نام مستعار و بدون اینکه هیچگونه امکانی برای ارتباط شخصی مانند پست الکترونی یا وبلاگ و غیره داده باشند.

          بنده که سعی کرده ام تا نهایت احترام و تواضع را برای همه داشته باشم و اعتراضی هم تا به حال به کسی نداشته ام لذا چقدر خوب بود که این عزیزان با نام واقعی خود نظر می دادند و مرا از فیض آشنایی با خود بی بهره نمی گذاشتند و در ضمن امکانی نیز برای توضیح پاره ای از مطالب که بنده به عینه سوء تفاهم را در بین  می بینم ولی هیچ امکانی برای بر طرف کردن آن ندارم، باقی می گذاشتند. همه چیز را هم که نمی توان در ملاء عام مطرح کرد. واقیت اینکه عمق بغض  بعضی از آقایان را که در مغرضانه بودن نظرشان موج می زد و به تعبیر بعض بینندگان دیگر  سراسر توهین بود نه نقد، را درک نمی کنم. هر چه فکر می کنم نه چیزی و نه انتظاری داشته ام جز ذره ای عرق وطن دوستی. بعلاوه تنها موردی که تا حدودی وارد بحٍث آن شدم موضوع احداث کارخانه سیمان سرند بود که ضمن خوشحالی از اصل آن فقط به محلی که برای استقرار آن تعیین شده بود( منطقه  دو گوش) بدلیل واقع بودن در مسیر غالبترین بادی که به سمت میمه در طول تمام سال می وزد(باد قرقچی)  معترض بودم و تقاضا کردم برای امکان ادامه حیات سالم در میمه فقط کمی مکان آن تغییر کند و این به نفع خود آن شرکت نیز بود که هر روز در معرض شکایت و اعتراض مردم نباشد و بتواند به کار خود ادامه دهد. فقط همین و بس بی توجه و اطلاع از حاشیه هایی که گویا پیش آمده بود و این امر در ظاهر در مسیر مغایر با  خواسته های جمعی بوده که آنان گویا این امر را بنوعی خدای نخواسته کارشکنی و دشمنی تلقی کرده بودند و ...

          در چند مورد هم پیشنهاداتی را برای بهبود شرایط اقتصادی و برون رفت از وضعییت فعلی میمه به محضر شورای محترم تقدیم کرده بودم مثلا برگزاری همایشی باشرکت کلیه متخصصین مربوطه از بخش میمه و چاره اند یشی برای مسائل کلان میمه والسلام. ولی همین دو مورد ساده باعث شد که در گذشته سیل توهین و ناسزا و اتهام به سمت من سرازیر شود(البته قطعا منظور من اعضای شورا نیست) و هر طرفی مرا جزو گروه مقابل خود تلقی کرده و بقیه ماجرا ...  با اینکه به همه مقدسات یکبار هم مطلبی را با نام مستعار ننوشتم و هر چه نوشتم با نام واقعی خودم بودکه الان نیز در مطالب بایگانی همین گاهنگار موجود است.

     اخیرا با نوشتن یکی دو شعر به زبان میمه ای که کاری هم به هیچکس ندارد و دوستان می توانند آن را بخوانند و قضاوت نمایند باز مرتب افرادی با نام مستعار سعی در توهین و اساعه ادب می کنند و گاه قسم می دهند که اصلا در مورد میمه مطلب ننویس و اینکه چرا اسم این گاهنگار را میمه اصفهان گذاشتی و هکذا و گاه اینکه چرا در مورد آین فرد یا آن نوشته چنین نظر داده ای و همه نیز از روی سوء تفاهم ایشان و جالب اینکه نظرات برای من را در وبلاگ صبح میمه منتشر می کنند شاید به این دلیل که تعداد بیشتری نظرات نه چندان مبارک آنان را ببینند.

   در هر صورت اگر با ننوشتن چند بیت شعر که به گفته  این دوستان کمی  در قافیه  اشکال دارند تمام مشکلات میمه و میمه ایها و بخصوص این بندگان خدا یکباره حل می شود  چشم ، بنده دیگر نه در مورد میمه می نویسم و نه شعر به زبان میمه ای تا بقول یکی از بینندگانی که مورد اعتراض این آقایان به دلیل تحسین شعر من قرار گرفته بود و در پاسخ به آنان نوشته بودند:"شما بهتر شعر بگویید ما شما را تحسین می کنیم"  ما نیز منتظر اشعار با صلابت آنان می نشینیم. البته از محضر خوانندگان  عذر خواهی می کنم. من نه اینکه  فقط به خاطر چند مورد نظر اینان باشد -  آن هم با نام مستعار که از سبک و سیاق نوشته ها بر می آید که همه نیز از یک ذهن و یک قلم است - نمی خواهم دیگر چیزی بنویسم بلکه ضیق وقت و اشتغالات تخصصی و شعلی نیز مزید بر علت است. تا بحال با همه این مسائل احساس می کردم شاید دیگران حق میمه ای بودن مرا حرمت می گذارند ولی می بینم که گویا این گونه هم  نیست.

اما بنده به صراحت عرض می کنم اینجانب با کمال افتخار میمه ای هستم و تمام اهالی میمه و بلکه ایران را دوست دارم و خدای ناکرده ذره ای با هیچکس مشکل و غرض  ندارم و با همه دوستم و دوست می مانم و اگر به هر دلیل ممکن،  کسی احساس می کند از جانب من بر او جفایی رفته است بنده حاضرم در صورت اثبات به هر نحو ممکن جبران نمایم و از محضر همه بزرگواران عذر خواهی نموده حلیت می طلبم. تاکید می کنم از آنجا که شورای محترم شهر میمه طبعا نظر خیز است و بنده به دلیل عدم حضور در میمه تا کنون، در مورد نحوه فعالیت آنان نظری ندارم و برای اعضای آن نیز مثل زمان قبل از عضو بودنشان احترام می گذارم و رفاقت دارم. و هر گونه نقل و قول از خود در خصوص  ایشان را رد می کنم و برای توفیقشان در کمک به بندگان خدا دعا می کنم. ضمن اینکه افراد منتقد از ایشان را الزاما مغرض و بدخواه آنان نمی دانم ولی به دلیل پیش گفته خود را در صلاحیت اظهار نظر برای تایید یا تکذیب منتقدان بدلیل عدم اشراف به عملکرد شورا نمی دانم و ایشان خود افراد ی هستند که در صورت صلاحدید  و ضرورت پاسخگو خواهند بود.

  از خداوند سلامت و سعادت را برای اهالی خوب و بزرگوار بخش معظم میمه مسئلت دارم و از تصدیع حادث از محضر بازدید کنندگان معذرت می خواهم و همه را به خدای منان می سپارم.

                                                 و من الله التوفیق و علیه التکلان

                                             والسلام-  اسکندریان – 18/3/1389

 

 

 

ای میمه, ای شهر قشنگ خوار و مرده   

 

بسمه تعالی

 

میلاد سراسر خیر و برکت و نور ام ابیها و ام الائمه  و کوثر قران را به همه مسلمانان جهان تبریک و تهنیت عرض می کنم

    خوش آمد فاطمه

 

خوش آمد فاطمه  چون هدیه ای از جانب یزدان       

    به تبریک قدومش شد لب کل جهان خندان

 

یگانه بنده خاص خدا کز بهر خلق او                

        بیامد طرح  و نقشی نو ز سوی حضرت یزدان

 

پیمبر ماهها باید شود مغروق در طاعت               

     ببرد از همه حتی خدیجه  سخت یا آسان

 

بماند منتظر تا  خالق یکتا دهد رخصت          

          برای خلقت ام الوجود و مادر نیکان

 

به دوران جنینی همکلام و یاور مادر            

          همو کو مادر بابا شده از  رحمت و احسان  

 

برای شادباش و عرض تبریک  از سرای غیب      

     خدایش سوره کوثر فرستاده است در قرآن

 

که دیده آدمی را سربه سر خوبی بجز زهرا(س) 

         که افزاید به حجم  خوبی و بر وسعت  ایمان

 

اگر چه  کل خوبیها  جمعند در وجود او         

            ولی زهرا بود برتر ز کل خوبی و خوبان

 

کدامین افتخارش را نمایم ذکر که حصر اوست    

        ز آبا و ز اجدادش و یا اولادش ای یاران

 

من ناچیز نتوانم بگویم  کیست آن بانو         

           ولی تبریک من بر او شمار دانه باران

 

به حق حرمت زهرای اطهر از خدا خواهم         

        دهد ایمان والا، جسم سالم با دلی شادان    

                  

 

                              دکتر اسکندریان  (نامی)

                                 ۱۳۸۹/۳/۱۲

 

بسمه نعالی

 

ای میمه, ای شهر قشنگ خوار و مرده   

تقدیم به همه دوستان و عزیزان

لطفا به زبان میمه ای بخوانید

 

       ای میمه, ای شهر قشنگ خوار و مرده   

 ای کولت از وی مهری هاما همرده

 

این مردمون قدر توشون هرگز نزونا           

    اونا که اینشون نزونا پس که زونا؟

 

   مثل جوون و جاهلی که از نفهمی         

      وی احترامی بکره با اهل فهمی

 

ای میمه ایها, میمه چون مانه امونه   

            جزناخلف که ارزش مانه نزونه؟

 

 چند ساله که میمه داره خراب اگرده       

          از غصه دل آدمی کباب اگرده

 

   راستی کشو سرمزدوا و اوو صا فش؟    

       درخت سنجدهای بلند و سایه سارش؟

 

صدای میش و وره های تشنه اوو          

           اوشتنده تا برسنده تا لو اوو

 

جن ورگله ها با کلی ناز و افاده           

             اتمنده تا ور گله پای پیاده

 

چاشت که ابو تا پیشیم غوغایی به پا بو     

         انگار که کیه همه سرمزدوا بو

 

کوچه رز و دشت و بره پر از صدا بو   

            سر پیلار تا سر مزدوا پر از صفا بو

 

همه که واگردانده با ظرفهای پر شیر      

         تاجه پستای چپونا  و نون و سر شیر

 

خدا زونه چه لذتیش دا در لو اوو       

      نون میمه و ماست میش و بعدش یک خوو

 

عطر چایی آتشی و سایه وید               

           انگار بهشت بو که اینجور اتمه به دید

 

اگه دلت اشکا اشویی تا چا ملی                   

     اوو زلال و سایه دنج, کیف خیلی

 

یرزه اوسرتر چاه خالقی کارش اکه             

      مزرعش و بعضی رزا آبادش اکه

 

بالای حوض چاه ملی ده که انگشتی       

           هر طرفده به یک اووگایی انگشتی

 

دست راستد, سرمزدوای با صفا بو         

            دست چپد چاه وییو و میر اووها بو

 

روبروده چاه قل کریز و سنجیه بو         

               پی سرده چاه خالقی و حاج ناصر بو

 

کوچه رزا و دشت و بر چه با صفا بو          

          هر یا که  انگشتی پر از لطف خدا بو

 

سر بره تا گوچه رشید تا بر رز گرده      

             نقطه به نقطش  بشوبویی با باب گرده

.................. ادامه دارد 

دکتر اسکندریان ۱۲/۳/۱۳۸۹

تا میمه باز شود رشک ملک ری

بسمه تعالی

تا میمه باز شود رشک ملک ری

 

ای میمه، که در تو نه مه مانده و نه می

با یاد تو ز دل، به نواییم همچو نی

 

فر و شکوه تو شده زایل ولی چرا؟

کی باورش ز تو چنین بود یا که کی

 

سر سبزی و نشاط و جوانی و خرمی

از دشت و باغهای تو رفته چو ماه دی

 

ای نوجوان پیر که از فرط بی کسی

در حال احتضاری و مابین  موت و حی

 

هر گوشه ای ز پیکر زارت که بنگرم

شک می کنم که این همان است یا که نی

 

در راه مردمان  خداجو و کاریت

دیگر کسی نرفت که شود راه مانده طی

 

نسل جوان که هست همه مایه امید

دنبال چیست و راه که را کرده است پی

 

ای شهر خوب من تو صبوری کن و ببین

با لطف حق ظفر که ز کاووسی و ز کی

 

هم بی کسی و غربت و رنجوری و فراق

این نیز بگذرد که گذشته ز ما و وی

 

این "نامی"  است و امیدش به لطف حق

تا میمه باز شود رشک ملک ری

 

دکتر اسکندریان(نامی) 4/3/1389