فاذا سئلک عبادی عنی
بسمه تعالی
من با بندگانم چنانم که گویی همین یک بنده را دارم
اما بندگانم با من چنانند که گویی همه را دارند جز من....
سلام به همه دوستان عزیز
مدتی است مدید که جفای روزگار با دست بعضی از بندگان خدا و شاید هم کمی تحمل من در برابر نا ملایمات باعث شده که اصلا دست و دلم به قلم نمی رود شعر که بماند بجای خود حوصله و امید نوشتن چند جمله نیز کم دست می دهد. ولی امروز همراهی شنیدن مطلبی جالب از دوستی و مشاهده دو جمله مطلع سخن از وبلاگ دوستی دیگر مرا بر آن داشت که این دو را یکجا به دوستان عزیز تقدیم نمایم خصوصا که مدتی است چیزی جدید در این صفحه ندیده اند.
باری کوهنورد خبره ای در غروب یک روز زمستانی تصمیم می گیرد در فرصت باقی مانده تا شب و تاریکی هوا قله کوهی را فتح کند. او به تنهایی و بدون هیچ همراهی دست به این اقدام می زند. لباس مخصوص را پوشیده و لوازم و اسباب و طنابها همه را وارسی کرده و شروع به بالا رفتن از دیواره صخره ای کوه به سمت قله می کند. هوا به شدت سرد است و او در جدال با دیواره بلند و در تلاش و تقلا بخصوص که کم کم تاریکی نیز از راه می رسد و او باید قبل ازفرا رسیدن شب خود را به قله برساند. بالاخره تا چند متری قله می رسد که ناگاه میخ یکی از طنابها از جا کنده می شود و او از آن ارتفاع زیاد به سمت قعر دره سقوط می کند. همانطور که لحظات پر اضطراب سقوط بسرعت می گذرد و در تاریکی شب سرد زمستانی آن کوهستان منتظر برخورد با صخره های ته دره است با همه وجود از خداوند در خواست کمک می کند چون می داند که هیچ کس یا هیچ چیز غیر از خدا نمی تواند او را کمک نماید و او را از سقوط و مرگ حتمی برهاند. در همین اثنا ناگاه بطور معجزه آسا یکی از طنابها که به کمرش بسته بود در آن تاریکی شب به صخره سنگی گیر می کند و او بین زمین و آسمان معلق می ماند. او از خدا میخواهد که او را نجات دهد و به سلامت به زمین برساند. او بخدا عرض می کند که" خدایا من غیر تو در این سرما و تاریکی شب کسی را ندارم خودت مرا کمک کن" در حین درخواست کمک و دعا ناگاه صدایی می شنود که اگر واقعا راست می گویی و همه امیدت به خداست همی الان با چاقویت این طنابی را که به آن آویزان هستی ببر!! کوهنورد در شرایط سختی قرار می گیرد با خود می گوید اگر این طناب را ببرم که با سقوط به قعر دره مرگم حتمی است لذا از بریدن طناب سر باز می زند و محکمتر به آن چنگ می زند. روز بعد با روشن شدن هوا وقتی بالگرد امداد کوهستان در منطقه مشغول گشت است این پیام را به مرکز امداد مخابره می کند:
"متاسفانه یک کوهنورد در حالی که با طناب نجات
در یک متری سطح زمین معلق مانده از سرما منجمد شده است"
"اما بندگانم با من چنانند که گویی همه را دارند جز من...."
فاذا سئلک عبادی عنی فانی قریب اجیب ...
خدا دستمان را بگیرد انشا ا.
دکتر اسکندریان ۱۹/۱۱/۱۳۸۸