گذر عمر
بسمه تعالی
راستی تا بحال به داستان عمر کوتاه انسان فکر کرده اید؟
به نظر من قصه عمر شباهت زیادی به انتفال دادن تکه ای آتش از جایی به جای دیگر دارد در حالیکه باران می بارد و هر چیزی را که در اطراف ما هست خیس کرده است. ما هیچ وسیله ای برای این کار در اختیار نداریم و از طرفی نیز احتیاج مبرم به افروختن آتش داریم و در واقع وجود آتش اهمیت مرگ و زندگی برایمان دارد.
هر چه به اطراف نگاه می کنیم هیچ وسبله ای نمی یابیم. لاجرم تکه ای آتش سرخ را با دستانمان بر می داریم و به سمت محل افروختن آتش می دویم. طبیعتا دستمان می سوزذ و می خواهیم آتش را رها کنیم . ولی به یاد می آوریم که آتش شدیدا مورد نیاز است. آتش را مرتبا بالا و پایین می اندازیم. در عین حال باید کاملا مراقب باشیم که اگر آتش از دستمان بیفتد باران آن را خاموش خواهد ساخت و دیگر اتشی در اختیار نخواهد بود. مضافا اینکه پایایی خود آتش نیز محدود است و مرتبا به سمت نقصان و زوال می رود.
پس شما به هر حال شئی با ارزشی ذارید ولی نمی دانید چگونه ان را نگه دارید.
عمر نیز همینطور, خیلی با ارزش و نایاب است ولی نمی دانیم چگونه از آن نگهداری کنیم یا حد اقل از آن به نحو مطلوب استفاده کنیم. مثل اینکه مرتب به جوانها گفته می شود :
" جوانی را قدر بدانید" ولی هیچکس بیان نمی کند که چطور باید قدر جوانی را دانست؟
چیزی که نه با ما می ماند و نه می شود او را رها کرد پس مجبوریم دانسته کاهش مداوم زندگی را شاهد باشیم و کاری از دستمان بر نیاید جز افسوس و حسرت.
"بر لب جوی نشین و گذر عمر ببین"
شما چه فکر می کنید و راه چاره را در چه می دانید؟
دکتر اسکندریان (نامی) 14/4/1386