تو به من صبر بده، من که دگر صبر ندارم
بسمه تعالی
تو به من صبر بده، من که دگر صبر ندارم
چه کنم، گر ز دو چشمان ترم اشک نبارم
گم شدم در خود و دور از همه در گوشه عزلت
خبر از گردش چرخ و فلک و دهر ندارم
روزگاری است عجیب و اجلی هست قریب
من که در کام ز ایام بجز زهر نیارم
همه ناراحت و قهرند و ندانم از چه
من که در سینه به جز بذر وفا هیچ نکارم
من دگر خسته شدم بس که به امید تو ماندم
کو وفایی که به پایش ز تنم جان بدرارم
اسمان شرم نمود از سر جوری که تو کردی
لیک من باز تو را در خط یاران بشمارم
نامی از دست برفت و به نظر هیچ نیامد
گر چه بر دفتر ایام دو بیتی بنگارم
عباسعلی اسکندریان(نامی)
۱۴/۷/۸۹
+ نوشته شده در سه شنبه سیزدهم مهر ۱۳۸۹ ساعت 23:8 توسط دکتر عباسعلی اسکندریان
|