بسمه تعالی

 

کیمیای عمر

 

دیشب که در کویر دلم قحط آب بود

در خواب هم نظاره رویت سراب بود

 

سیراب و شادمان شدم  از چشمه لبت

افسوس آنچه بود همه خواب  خواب بود

 

ای کاش کل عمر  به رویا گذشته بود

تا جام ما ز نوش لبت  پر شراب بود

 

روزم به شوق وصل گذشت و چو شام شد

از داغ  هجر، دل چو شقایق کباب بود

 

باور نداشت  این دل صافی  از ان دو چشم

سوز  و شراره ای که عتاب و خطاب بود

 

آخر گذشت عمر و جوانی چو برق و باد

هر چند  این طریق گریز از عذاب بود

  

نامی چه ها کشید ودر اخر چه شد نصیب

از کیمیای عمر  که چه ناب  ناب بود

 

                           (نامی) 7/7/1386