بسمه تعالي

فرصت پرواز

شب رفته و اينجا به جز غم خبري نيست

ماندم تك و تنها و ز ياران اثري نيست

 

تا چند دلي خون و لبي بسته  چو غنچه

بر نخوت دي صبر و ز اردي خبري نيست

 

بگذشته همه عمر گرانمايه و افسوس

ز اين باغ خزان ديده  اميد ثمري نيست

 

در حسرت يك فرصت پرواز م و صد حيف

چون مرغ قفس مانده مرا بال و پري نيست

 

هر روز به دنبال  دليلي كه كنم شاد

دل راكه سزايش  ز خون جگري نيست

 

اي اوج بلنداي شرف شاه ولايت

درياب  كه غير تو ولاي دگري نيست

 

نامي دل آزرده به اميد عطايي

از آل علي(ع) هست  كه چونان گهري نيست