بسمه تعالی

 

 

بگو چه چاره کنم,  اشتیاق می کشدم

وداغ خویش مفرما, فراق می کشدم

 

نه طاقتی که بیایم, نه راحتی که بمانم

بگو چه چاره کنم اشتیاق می کشدم

 

 

تو دل ببردی و رفتی و هم قرار مرا

به روی تابه نشاندی, اجاق می کشدم

 

امید امن ندارم ولیک خود فرما

چگونه زوج توان شد که طاق می کشدم

 

مرا خلاص کن از بند غم که مدتهاست

هوای طرف گلستان رواق می کشدم

 

تو تکسوار  سوار و من پیاده شل

به پی دویدن اسب براق می کشدم

 

مگو به نامی دل خسته آنچه را گفتم

که گاه شکوه به اعمال شاق می کشدم

 

دکتر اسکندریان(نامی)

 ۲۲/۵/۱۳۸۶