من که دگر صبر ندارم
بسمه تعالی
من که دگر صبر ندارم
تو به من صبر بده، من که دگر صبر ندارم
چه کنم، من که به چشمان ترم ابر ندارم
گم شدم در خود و دور از همه در گوشه عزلت
خبر از گردش چرخ فلک و دهر ندارم
روزگاری است غریب و اجلی هست قریب
من که در کام ز ایام بجز زهر ندارم
همه ناراحت و قهرند و ندانم از چه
من که با هیچ کسی جنگ و سر قهر ندارم
من دگر خسته شدم بس که به امید تو ماندم
کو وفایی ز تو ای دوست که من اجر ندارم
اسمان شرم نمود از سر جوری که تو کردی
نه که من هیچ کسی جز تو در این شهر ندارم
نامی از دست برفت و به نظر هیچ نیامد
آه و افسوس چو او چاره به جز صبر ندارم
دکتر اسکندریان(نامی) 15/9/1386
+ نوشته شده در پنجشنبه پانزدهم آذر ۱۳۸۶ ساعت 23:58 توسط دکتر عباسعلی اسکندریان
|