ریشه اصلی معضلات میمه - ادامه(2)
بسمه تعالی
ریشه اصلی معضلات میمه
حال سوال این است که چرا در ربع قرن گذشته میمه دیگر نخبگان دلسوز و تاثیر گذاری مثل مرحوم حاج قیصر گرانمایه یا امثالهم را بخود ندید؟ آیا واقعا چنین افرادی دیگر پای به عرصه حیات نگذاشته اند؟ آیا اینان دیگر مجال و فرصتی برای ارائه خدمات خود نیافته اند؟ یا از همه بدتر اینکه دیگر حریمها و حرمتها شکسته و هر کس خود را عقل کل دانسته و هیچ کس دیگر غیر از خود را قبول ندارد؟ و شاید هم
نا آگاهی دوستان و دانایی دشمنان دست بدست هم داده و کار را به سمت نخبه گریزی در سطح میمه پیش برده است.
ما که از هر تخصص قابل توجهی یاد کنیم حداقل یکی در بخش میمه پیدا می شود که در آن زمینه صاحب نظر باشد چرا برای اداره امور جمعی و اجتماعی بسراغ این خبرگان نمی رویم و از انها استفاده نمی کنیم و موجبات رنجش و مهاجرت اجباری آنها را دانسته یا دانسته فراهم می کنیم؟ و آنگاه آن را مانند چماقی بر سر انان می کوبیم که چرا از میمه رفته اند. مگر وقتی کسی ببیند یک تنه کاری از پیش نمی برد و دیگران بجای کمک و تشویق چوب لای چرخش می گذارند چاره دیگری جز مهاجرت برایش باقی می ماند؟ ولی بحث در این است که چرا جوانهای ما که تک تک افراد خوب و دوست داشتنی و دلسوزند در مجموع معمولا به خطا می روند و راه درست اغلب انتخاب نمی شود؟
اول اینکه جوانان ما مثل جهات دیگر در این زمینه نیز دچار یک انقطاع نسلی ازنسل گذشته خود شده اند و رابطه ایشان نه تنها با پدر و مادر که حتی با برادر و خواهر بزرگتر از خود نیز منقطع گردیده است که ریشه یابی علتهای ان در این مقال نمی گنجد و نیاز به نوشتاری مخصوص بخود دارد.
دوم متاسفانه نسل جوان راحت طلب، زیاده خواه و خود دوست شده است بطوریکه کردن دیگران و خوردن خودشان را وظیفه دیگران حتی پدر و مادر خود می دانند و از اصرار بر ان نیز رویگردان نیستند. و عمدتا فقط غر میزنند و شانه زیر بار کمتر کاری می گذارند.چرا؟
سوم اینکه مردم بخاطر طمع ورزی اغلب عقل و خرد خود را نا دیده
می گیرند و حرف هر کسی را مبنی بر تاسیس فلان کارخانه و شرکت با وعده ایجاد فلان تعداد فرصت شغلی قبول می کنند، حال آنکه رندان از آنان سوئ استفاده کرده و حد اکثر اینکه دهان چند معترض قلیل را نیز با وعده یا پولی می بندند و گاه افراد را به ستونهای پنجمی برای پیشبرد مقاصد خود تبدیل می کنند.و نتیجه اینکه مرتب مردم می بینند که سرشان کلاه هر بار گشادتر می رود و همین باعث جو بی اعتمادی بیکدیگر و تکروی می گردد و این مسئله به یک چرخه معیوب تبدیل می گردد که نتیجه نهایی ان چیزی جز فقر بیشتر مردم و بی کاری جوانان و اشاعه اعتیاد و فحشاو... نخواهد بود که در یک کلمه منتهی به ویرانی و سیر قهقرایی بیشتر می گردد. حال در این اوضاع و احوال چه می توان کرد؟
ادامه موضوع را انشا ا. در فرصت اتی پی خواهیم گرفت.